رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

unforgettable moments

تخت خواب خودت

سلام عزیزم دیشب برای اولین بار توی تخت خودت خوابیدی . اما خب چه خوابیدنی . ساعت 11:30 خوابیدی . من هم رفتم خوابیدم . ساعت 1:30 صدای گریه تو منو بیدار کرد و اومدم پیشت یه کم خوابیدم . باز هم تو خوابت برد . من هم رفتم سر جام . دوباره ساعت 3:30 با صدای گریه تو بیدار شدم و این دفعه دیگه توی تختت نموندی و اوردمت پیش خودم البته میدونم که اشتباه کردم و نباید تو رو می آوردم چون بد عادت میشی . خب دیگه شب اول بود ! خلاصه توی تخت ما هم که دیگه جا نبود . چون امیر هم اومده بود سر جاش  بعد از دو سال ! دیگه تا صبح نخوابیدم و مدام تو رو از گوشه تخت میکشیدم وسط که نیوفتی !   به قول خودت که ...
29 بهمن 1390

ولنتاین ...

سلام پسر گلم داشتم وبلاگ قند عسل رو میخوندم . مامان درسا چه کادوهای قشنگی براش خریده بود ! من هیچی برات نخریدم . به قول خودت  "اشکال نداره "   عزیزم عید برات جبران میکنم . از دیشب بگم که طبق معمول دیر خوابیدی و من هم که شام نخورده بودم { جون خودم رژیم دارم } هوس کردم یه دونه ساندویچ کلاب که زیاد اومده بود رو بخورم . خلاصه برای خودم درست کردم و اومدم پیش تو و داشتم میخوردم که تو منو نگاه کردی و گفتی : " چی داری میخوری ؟ "     گفتم : ساندویچ . تو میخوری ؟   تو گفتی : " نه "   بعد پرسیدی :" دوست داری ؟ "  گفتم : آره       بعد تو گفتی...
27 بهمن 1390

جعبه اسباب بازی

عزیز دلم تمام اسباب بازی ها سالم و خراب و تیکه پاره شده رو می ریزی توی جعبه بعد اون جعبه رو هی خالی میکنی و با تراکتور دوباره میریزی توی جعبه . دیروز 5 بار هی خالی کردیم هی پر کردیم . آخر سر خوابیدی و گفتی جعبه رو بریز روی من : ...
15 بهمن 1390

کنج خونه !!!!

سلام عزیزم نمیدونم چرا یه چند مدت که هر وقت یه چیزی بهت میدم بخوری میری گوشه در ورودی اون گوشه می شینی می خوری ؟ ...
15 بهمن 1390

جعبه

سلام  پسر مامان یه جعبه بزرگ از سر کار برات آوردم که تو اسباب بازی هات رو بریزی توش اما خب تو خودت هم میری توش : ...
15 بهمن 1390

بیا منو پیدا کن

سلام پسر گلم هوا خیلی سرد شده وداره برف می باره و ما اینجا سر کار داریم یخ میزنیم . اما خب خوبیش اینه که مشتری کم شده و من وقت میکنم که برات بنویسم . امروز فقط عکس میزارم ... یادت اون روز میرفتی قایم میشدی بعد میگفتی ب یا منو پیدا کن ..  خب اگه گفتی رهام کجاست ؟   ...
15 بهمن 1390

بابانوئل

سلام پسر خوشکل مامان ... بعد از مدتها من وقت کردم یه چیزی بنویسم . عکسهای اون سری که رفتیم پیش خاله فرنوش رو دیگه جا ندارم توی سیستم بریزم . فقط همین یکی رو کپی کردم . قراره فرنوش برات یه آلبوم درست کنه . این هم عکس تو : البته دیگه از کریسمس گذشته ولی خب هنوز زمستون :  یه وقت فکر نکنی که خیلی بچه خوش اخلاق و خوبی بودی ها . این خنده رو نگاه نکن . من با هر فلش دوربین یک متر خودم رو پرتاب میکردم و به در و دیوار میزدم تا تو یه کم بخندی . این قدر خودم رو زمین زدم که کمردرد گرفتم . از بس شیطونی که مجبور شدیم تورو اون بالا بنشونیم که دیگه فرار نکنی . " بچه جون " ...
8 بهمن 1390
1